وقت اداری رو به پایان بود. خسته بودم و می‌خواستم زودتر کارهای نیمه‌کاره را تمام کنم و به منزل بروم. آخرین شماره را گرفتم. اقساط وامش عقب افتاده بود و هنوز برای پرداختش به بانک مراجعه نکرده بود.

صدای زنی از پشت گوشی شنیده شد: « الو...»

سلام کردم و گفتم:‌ « از بانک تماس می‌گیرم، قسط بانکی تون عقب افتاده...»

زن گفت: « برای پسرمه.»

گفتم:‌ «لطفا بگید تا فردا اول وقت اداری به بانک مراجعه کنه.»

زن گفت:‌ « الان که خونه نیست بهش بگم. این شماره موبایلشه بنویس خودت زنگ بزن. راستی بی‌زحمت وقتی زنگ زدید بهش بگید ظهر بیاد خونه‌ی خواهرش، آخه ناهار اونجا دعوتیم.»

 
نویسنده: عبدالرضا شکری